۱۳۹۱ آبان ۷, یکشنبه

زندگی یک گاو شیری/ اینفوگراف


دیده بان حقوق حیوانات: اکثر افراد از شنیدن شرایط زندگی گاوهای شیری متعجب می شوند، در حالی که گردانندگان صنایع لبنی همیشه تلاش می کنند بسیاری از این حقایق دیده و شنیده نشوند. برای دانستن برخی از این حقایق تلخ اینفوگراف زیر را ببینید.
 
برای دیدن تصویر در اندازه بزرگ تر روی آن کلیک کنید.

۱۳۹۱ آبان ۵, جمعه

عید قربان ( جشن کشتار حیوانات) بر تمامی مسلمانان شیفته خون مبارک باد!!!

و داستان ابراهیم بانی عید قربان ( حتما بخوانید به معلوماتتان اضافه میشه!!!)
این هم یک تبریک مودبانه!!!
زیرا سپهر سلیمی در تارنمایش (دوستداران حیوانات و محیط زیست) نوشته: "مطالب افراطی گرایانه در مخالفت با مراسم عید قربان و ذبح حیوانات ( به هر شکلی) گاهاً جنبه توهین و بی احترامی به دین را پیدا می کند. بی احترامی به هر دین و آیینی رسمی نکوهیده است..."
و
" در این دسته از مطالب شاهد هستیم که اساساً این روز زیر سوال برده می شود و یا گفته می شود این روز عید نیست و نباید به هیچ شکل ممکن حیوانات را قربانی کرد..."
از دشمنان برند شکايت به دوستان چون دوست دشمن است شکايت کجا بريم؟!

وقتی در ایران نظر یک دوستدار شناخته شده حیوانات و محیط زیست این است، وای بحال امثال قاتلان یوزپلنگ ها و خرسهای ایران!!!
دوست عزیز چرا از جان حیوانات مایه می زاری؟!
اگه در ادیان و آیین هایشان آمده بود هر سال یکی از فرزندانتان را در راه خدا بکشید، این دین و آیین باز هم قابل احترام بود؟!!!
تنها این حیوانات بی صدا و بی دفاع هستند که روز کشتارشان عید و جشن حساب می شه و کسی هم نباید اعتراض کنه؟!
نگران نباشید این روز مسلما عید است و هیچ کس هم آنرا زیر سوال نمی برد!!!
عید خون، کشتار و شکمچرانی که مسلمانان عاشق آن هستند!!!

جناب سلیمی، از این مودبانه تر نمی شه در مورد این کشتار بی مفهوم و بی رحمانه سخن گفت!
اما در مورد نکوهیده بودن توهین و بی احترامی به دین ها و آیین ها، بنظر من این ادیان و آیین ها هستند که با این سخنان مسخره دور از واقعیت و اصرار به برگزاری مراسم وحشیانه شان به انسانها توهین می کنند.
در طول قرن ها هزاران انسان واقعی از زندگی، مال، تفریح و خانواده ی خود گذشتند و آنرا وقف کمک به انسانها و حیوانات کردند...
حالا این میونه جناب ابراهیم باید عزت و احترامش را ببرد!!!

احترام به ادیان و آیین هایشان یعنی مردم را با دروغ و ریا، گول زدن و چنین کاری نکوهیده است!
چرا باید میلیونها حیوان با بی رحمی کشته شوند بخاطر یک داستان دروغ و غیر واقعی؟

   این هم داستان زندگی ابراهیم بانی عید قربان که جناب سلیمی می فرمایند این روز را نباید زیر سوال برد و افراطی ها!!! از تکرار اینکه نباید به هیچ شکل ممکن حیوانات را قربانی کرد پرهیز کنند و بی احترامی به هر دین و آیینی رسمی نکوهیده است!!!
   حال قضاوت با شماست که آیا باید به چاخان های یک نفر که ٣٠٠٠ سال پیش هوس کرد جانشین بت ها شود و خدایی جدید آفرید احترام گذاشت؟!!!

در ویکی پدیا در مورد ابراهیم چنین آمده:  ابراهیم نیای اصلی تمام دینهای تک خدایی یهودیت، مسیحیت و اسلام است.
یعنی اگر تا پیش از ابراهیم چندین بت سنگی را می پرستیدند او یک بت نامرئی را جانشین آنها کرد!
   او ١٧٥ سال عمر کرد ولی متاسفانه کتاب گینس نامردی کرد و نامش را بعنوان پیرترین مرد جهان ثبت نکرد و پیرمرد ١١٥ ساله ژاپنی را رکورد دار اعلام کرد! هر چند که مهدی خودمان که ١٠٠٠ سال است در چاهی پنهان شده، رکوردی غیر قابل شکست برجای گذاشته و این خود یک نوع بی احترامی است به ادیان که نامی از ایشان در کتاب گینس آورده نشده!!!
   خدا به ابراهیم ظاهر شد البته فکر می کنم طبق معمول در خواب!!! و به او گفت که از شهر خود خارج شود. بعد از دستور خدا، در سن ۷۵ سالگی ابرام به همراه همسر خود سارای، برادرزاده خود لوط و اموال و افرادی که به دست آورده بود به سمت سرزمین کنعان در شچم حرکت کرد.
   در سرزمین کنعان قحطی شدیدی آمد. ابراهیم به همراه همسر خود و لوط و بقیه افرادش به سمت سرزمین مصر رفتند. در راه ابراهیم به سارا گفت که وانمود کند خواهر و نه همسر اوست تا مصریان او را برای رسیدن به همسرش نکشند (نیای سه دین یهودیت، مسیحیت و اسلام از همان آغاز، دروغ و ریا را برای رسیدن به هدف مجاز اعلام کرد!!! ). وقتی به مصر رسیدند شاهزادگان فرعون زیبایی سارا را به فرعون خبر دادند و او را به قصر فرعون بردند. به ابراهیم نیز چیزهایی مانند "گاو، الاغ، خدمتکارمرد و زن، الاغ ماده و شتر" داده شد. ولیکن خدا به فرعون و افراد او بلاهای سختی فرستاد. (این هم نتیجه خوبی به پیامبران خدا!!!).    بعد از اینکه فرعون فهمید که سارا همسر ابرام و نه خواهر او است دیگر نخواست که سارا در قصر او باشد. او دستور داد که ابراهیم و افرادش مصر را ترک کنند و تمام چیزهای خود را نیز با خود ببرند (اینهم از مردی و غیرت فرعون!!! وگرنه می تونست به روی خودش نیاره و با سارا کماکان حال کنه و و ابراهیم را هم دست خالی روانه بیایانش کنه!!!).  
   برای چندمین بار پیام خدا در خوابی به ابراهیم ظاهر شد و در آن به او وعده داده شد که نسل او مانند ستارگان بیشمار میشود. ابراهیم و سارا در فکر بودند که چگونه قرار است او پدر بسیاری ملتها شود در صورتی که بعد از ۱۰ سال زندگی در کنعان هنوز هیچ فرزندی ندارد. سارا خدمتکار خود هاجر (زنی مصری بود که فرعون مصر به ابراهیم بخشید و البته ابراهیم هم نه نگفت!!!) را به ابرام داد تا با او بخوابد و از او بچه دار شود. چرا که سارا رابطه ی بسیار خوبی با هاجر داشت و او را بسیار دوست می داشت. این اتفاق بعدها در روابط سارا و هاجر تاثیر زیادی داشت. این هم از عواقب صیغه یا قوانین چند زنی که حکومت اسلامی خودمان هم تبلیغش را بسیار می کند!!!
   زمانیکه ابراهیم ٩٩ سال داشت باز خدا به خوابش می آد!!! انگار کار این ابراهیم فقط خوردن و خوابیدن و خواب دیدن و صد البته تلاش برای بچه دار شدن بود!!! و اینبار نام او را از "ابرام" به "ابراهام" به معنی پدر بسیاری از مردم تغییر میدهد!!!
   حکایت این لقب ها و عنوان های خامنه ای و خمینی است که مردم ایران شب می خوابند و صب پامی شن و می بینن یک کلمه دیگه به اسمشان اضافه شده!!! آقا اول حجت الاسلام خامنه ای بود و حالا یک کامیون می خواد تا نامش رو بکشه!!! حضرت آیت الله العظمی امام سید علی خامنه ای (مد ظله العالی) رهبر عظیم الشأن مسلمانان...
   و البته باز هم خدا به خواب ابراهیم می آد و این بار برای امری بسیار مهم!!! این بار به ابراهیم گفت که تمامی مردان همراه او باید ختنه شوند و اگر ختنه نشوند عهد خدا با آنها نخواهد بود. بعد از این دستور بسیار حیاتی و مهم، ابراهیم بلافاصله تمام مردان همراه خود را از جمله پسر خود اسماعیل را ختنه میکند.
  از قرار سه دین یهودیت، مسیحیت و اسلام، پایه و اساس  شان در خوابهای یک پیرمرد ریاکار و خیالاتی خلاصه شده و صد البته ما باید به آن احترام بگذاریم و مردم را در جهل و نادانی بیشتر فرو بریم!!!
  داستان سه فرشته ی کیک و کباب خور: این بار خواب نیست توهم است!!! بعد از این اتفاق در میانه یک روز ابراهیم در چادر خود در ممره نشسته بود. او به دور نگاه کرد که سه مرد را در هاله ای الهی دید. او به سمت آنها رفته و تعظیم کرد و به آنها خوشامد گفت. ابراهیم به درون چادر خود رفت و به سارا دستور داد تا کیک درست کند و به خدمتکار خود گفت که گوساله ای را آماده کند. او سفره ای برای آنها زیر درخت پهن کرد و سه مرد به خوردن مشغول شدند. یکی از این مردها به ابراهیم گفت که در زمان بازگشت او به نزد ابراهیم در سال آینده او پسری از سارا خواهد داشت.
   و اما بی شرفانه ترین خواب دروغی ابراهیم زمانی بود که گویا در اثر کهولت کسی به او محل نمی گذاشت و او هم آخرین خواب برنده را رو کرد!!! داستان مسخره خوابی که خدا در آن به ابراهیم فرمان می دهد اسماعیل را قربانی کند!!! و او هم پذیرفت و خدای عادل و مهربان؟! هم که این را دید گفت بیا و بجای اسماعیل این گوسفند رو بکش که جونش ارزشی نداره و مثل تو نمی تونه خواب ببینه و سر مردم را کلاه بزاره و گولشون بزنه!!!

و خلاصه نتیجه این خواب آق ابرام این شد که در مکه، سالیانه، میلیونها گوسفند، در روز عید قربان کشته می شوند و نیمه زنده درون کوره ها سوزانده می شوند و یا روزانه هزاران گاو، شتر، شترمرغ، گوسفند، بوقلمون(؟!!!) و... بمناسبت های مختلف مانند ازدواج، بچه دارشدن، ماشین خریدن، گرفتن گواهینامه رانندگی، خانه خریدن، قبولی در کنکور، سلامتی رییس جمهور، سلامتی و پیروزی تیم های فوتبال، به امید شفای بیماران و کماکان بعد از اینکه با کشتن حیوانات شفا نیافتند و فوت کردند، امام حسین و ١٢ تا امام دیگه و هزار دلیل مسخره و خودخواهانه دیگر شکنجه و بی رحمانه کشته می شوند تا با خوردن کباب شان به آرزوهایشان برسند و خدا را شکرگزار باشند و جناب سلیمی هم می خواهند که با مطالب افراطی گرایانه در مخالفت با مراسم عید قربان و ذبح حیوانات ( به هر شکلی) به دین و آیین مردم بی احترامی و توهین نکنیم!!! تفو به این دین و اینگونه اعتقادات!!!
چرا در این ادیانی که باید به آنها احترام(؟!) گذاشت همه مسایل با خونریزی حل می شود؟!!!
چرا در ادیان خدا تنها سخن از زور، اجبار، محدودیت و کشتار است؟!!!
چرا باید به چنین آیین هایی احترام گذاشت؟

گناه حیواناتی که بیرحمانه کشته می شوند چیست؟
برای تماشای تصویرهای بیشتر از عید سعید کشتار حیوانات روی عنوان های زیر کلیک کنید:
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی
آموزش کشتار حیوانات به مناسبت عید قربان
یاز هم گوسفند کشی این بار در مراسم بیل گردانی
کشتار حیوانات: حرص و ولع انسانها به خونریزی؛ به بهانه ی جشن و سنت و انجام وظایف دینی!
بمناسبت روز نیمه جهانی کشتار حیوانات یا همان عید قربان
عید قربان، روز نیمه جهانی کشتار حیوانات فرا رسید
عید قربان، روز کشتار اسلامی حیوانات

۱۳۹۱ آبان ۴, پنجشنبه

مسعود باستانی: وقتی آمدم، خانه ام خراب شده بود

مسیح علینژاد: مسعود باستانی، روزنامه نگاری است که به همراه شمار زیادی از روزنامه نگاران، دانشجویان، فعالان سیاسی و شهروندان ایرانی در جریان اعتراضات مربوط به دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری، زندانی شد. همسرش، مهسا امر آبادی در تمام سه سالی که او زندانی بود به همه مقامات و از جمله محمود احمدی نژاد نوشت و گفت: اگر مسعود را آزاد نمی کنید، حداقل یک بار به او اجازه مرخصی بدهید که این ساده ترین حق یک زندانی است.
آنچه که در زیر می خوانید مصاحبه نیست، گفت وگوی سیاسی و رسانه ای هم نیست بلکه گپ و گفتِ ساده ای است که با مسعود باستانی در روزهای مرخصی اش داشته ام. روزی که باید دوباره به زندان باز می گشت، اجازه انتشار این گپ و گفت را داد و گفت: تنها نگرانی ام این است که مبادا حرفی زده باشم که وقتی کسی می خواند احساس کند که ما نا امید شده ایم، از طرفی فکر می کنم مردم به اندازه کافی خسته هستند بنابراین هر جایی که دیدی از خستگی خودم احتمالا نالیده ام، حتما حذفش کن. متن گپ و گفت من با مسعود باستانی در پی می آید:
الان بعد از سه سال به مرخصی آمده ای، چه حسی داری؟شاید نتوانم حس و حال این روزها را خوب توضیح دهم. رفته بودم مشهد اما توی سبزوار یک حس عجیبی داشتم. رفته بودم کویر سبزوار. می دانی که توی کویر، آسمان خیلی به زمین نزدیک است. آنجا من ماه را دیدم. بعد از سه سال من برای اولین بار توانستم ستاره ها را ببینم. توی زندان نمی توانی ستاره ها را توی آسمان ببینی. چون شب ها باید بروی توی سلول و بند. بنابراین خیلی نمی توانی ماه و ستاره ببینی. خیلی حس خوبی بود. حالا من فقط سه سال زندان بودم بدون مرخصی، ولی می دانم خیلی ها حس های عجیب تری خواهند داشت.
زمانی که زندان بودی همسرت، مهسا امرآبادی تلاش بسیاری کرد تا بتواند برایت مرخصی بگیرد اما وقتی به مرخصی آمدی که مهسا زندانی شد؟ این را یک اتفاق می دانی؟
به نظرم نخواستند به من در روزهایی مرخصی بدهند که همسرم آزاد بود.
من قرار بود شنبه بعداز ظهر مرخصی بیایم که یکشنبه صبح حداقل بتوانم برای ملاقات مهسا به اوین بروم. همه خانواده ام شنبه بعد از ظهر می آیند جلوی زندان به استقبالم ، ولی مرا فردایش یعنی یکشنبه صبح، مرخص کردند و من روز ملاقات ماندم در زندان و دوباره دیدار آن روز را از دست دادم. مرا بی خبر سر ساعت دوازه ظهر از زندان بیرون فرستادند. یعنی بعد از سه سال وقتی از زندان آمدم بیرون، جلوی زندان هیچ کسی منتظرم نبود.

چه کردی بعدش ؟ آیا رفتی به خانه مشترکِ خودت و مهسا؟
راستش من قبل از اینکه زندان بروم با مهسا توی یک خونه ای زندگی می کردیم که بعدها وقتی در زندان بودم، شهرداری آن خانه را خراب کرد
و در این مدت مهسا رفته بود و یک خانه دیگری را اجاره کرده بود که من آدرسش را بلد نبودم. همان جلوی زندان به مادرم زنگ زدم و گفتم من الان نمی دانم کجا باید بروم، نه آدرسی دارم و نه کسی اینجاست. بعد از صحبت با مادرم یک تاکسی گرفتم و از رجایی شهر به سمت خانه مان در تهران راه افتادم. به راننده هم گفتم کرایه ای ندارم. راننده باور نمی کرد من زندان رجایی شهر باشم. با خنده به من گفت، پس چرا قیافه ات شبیه آدم های باکلاس است و شبیه زندانی ها نیستی. (می خندد)

خانه خودت و مهسا را پس بلاخره دیدی؟ بله، این خانه برای من آشنا نبود. در واقع رفتم توی خانه جدیدی که من اصلا نمی شناختمش. فقط عکس های من و مهسا روی دیوار بود و خود مهسا در زندان. ولی همه وسایل خانه آشنا بود، مال خودمان بود. (می خندد)
حالا که تعریف می کنی می خندی یا آن لحظه که بعد از سه سال به مرخصی آمدی و وسایل و لوازم خانه خودت را می دیدی هم همین حال را داشتی ؟ من یک بار برای مهسا هم نوشتم. زندان مثل دریا می ماند، یک لحظه جذر می شوی، یک لحظه مد، یک لحظه طوفانی هستی و لحظه ای دیگر آرام. وقتی به مرخصی آمدم همه این حس و حال ها را یکجا و با هم داشتم. با این تفاوت که همه چیز خیلی شتاب بیشتری داشت. بعد از سه سال از زندان آزاد می شوی و بعد می بینی بیرون زندان هیچ کس منتظرت نیست، بغض گلویت را می گیرد، پیش خودت فکر می کنی اگر مهسا آزاد بود شاید بالاخره شب تا صبح دم زندان می ماند یا هر طوری بود خودش را می رساند، نمی دانم ولی همین باعث می شود بغضی گلوی آدم را فشار دهد اما خیلی زود سوار تاکسی می شوی و راننده ناگهان حرف هایی می زند که می خندی. اما وقتی به راننده می گویم من از سال ۸۸ در زندان هستم، ناگهان می پرسد پس شما هم در آن شلوغی های پس از انتخابات دستگیر شدی؟ این یعنی راننده فقط یک خاطره مبهمی از حوادث انتخابات توی ذهنش دارد و همان ها را خیلی گنگ و دور بیان می کند. توی اوج خنده یک احساس غمی به تو دست می دهد که بعد از سه سال یعنی جنبش سبز مرد؟ یعنی مردم همه چیز را فراموش کردند؟
خب به قول همان راننده تاکسی، شما در اوج "آن شلوغی ها" دستگیر شدی، حالا توی خیابان های تهران چه می بینی؟ تفاوت ها چیست؟ به هر حال من برای جنبش سبز احترام قايل هستم، هویتم را به هویت جنبش سبز گره زدم. شاید توی جمع دوستانم بیشتر جنبش را می بینم ولی توی کوچه پس کوچه ها اینطور نیست، یک خاطره کمرنگی است و به نظر می رسد جنبش از خیابان ها رسید به خانه های مردم، در واقع يك جورهايی جنبش سبز خانگی شد.
بلاخره بعد از مرخصی توانستی به ملاقات مهسا بروی؟ بله بعد از اینکه به مرخصی آمدم، به ما ملاقات دادند و رفتم مهسا را در اوین توی کابین ملاقات، دیدم. مهسا دوست داشت که من یادداشت هايم درباره شلاق خوردن زندانيان سياسي و زلزله زدگان را از داخل زندان نمی نوشتم که زودتر به مرخصی می آمدم. به او گفتم: حالا که تو خودت توی زندان هستی چه انگیزه ای داری که من بیرون بیایم؟ گفت: دلم می خواست تو بیایی بیرون هوا بخوری، سالاد بخوری، آدم ها را ببینی. (با خنده می گوید ) راست می گفت، چون دلم هم برای سالاد خوردن تنگ شده بود و هم برای خیابان ها و هم برای آدم های توی خیابان، هم برای شب های تهران. ولي راستش بايد اعتراف كنم تمام اين ها بدون مهسا خيلي هم زيبا نيست .
به گذشته برگردیم. تو برای اینکه مهسا را دستگیر کردند، خودت را به زندان معرفی کردی تا او آزاد شود، وقتی زندان بودی همه در این مورد نوشته بودند، اما می توانی خودت از آن روز برای ما بگویی؟ همان روزها که دنبال مهسا می گشتی؟
وقتی در روز ۲۴ خرداد ۸۸ آمده بودند تا مرا دستگیر کنند، من در خانه نبودم اما وقتی مهسا را بردند، من واقعا در آن روزها مهم ترین دغدغه ام، پیدا کردن مهسا بود. روزهای عجیب و غریبی توی تهران بود. روزهای دستگیری های گسترده بود. ما می رفتیم جلوی دادگاه انقلاب. لیست های بزرگی از آدم هایی که قرار بود همان روز آزاد شوند را می زدند به دیوار كه از قضا برخي ها را هم مي شناختم. بعد ما بدو بدو می رفتیم جلوی اوین که شاید مهسا را هم آزاد کنند. آن زمان هیچ وقت فکر نمی کردم وقتی برای دستگیری من می روند به خانه ام، اگر من در خانه نباشم، خانواده ام را دستگیر کنند، چون یادم هست همسر احمد زیدآبادی آن زمان مصاحبه ای کرده و گفته بود، آنها که برای دستگیری احمد رفته بودند، وقتی می بینند احمد خانه نیست با خانواده کاری نداشته اند و منتظر می مانند تا احمد برسد و او را دستگیر می کنند. خیلی عجیب بود، چون وقتی آمدند توی خانه ما تا مرا دستگیر کنند، من خانه نبودم و آنها همسرم و همچنین دو تا از مهمان هایی که خانه ما بودند را با خودشان بردند.
بعد که متوجه شدی مهسا را بازداشت کردند خودت را معرفی کردی؟ خب بله چون مهسا و دو تا از مهمان ها را بردند ولی دیگر برای دستگیری من اقدام نمی کردند و این مرا نگران می کرد. ما همه جا دنبال مهسا رفتیم و لیست های سیصد نفره و پانصد نفره را نگاه می کردیم اما مهسا را پیدا نمی کردیم. آن زمان می گفتند که پسرها را می برند کهریزک و دخترها را می برند آگاهی شاهپور. مادرخانم من بلند شد و رفت آگاهی شاپور تا مهسا را پیدا کند ولی نتیجه نداشت و این داشت مرا دیوانه می کرد که مهسا را کجا برده اند.
پس چطور پیدایش کردید؟ بعد خودم رفتم پیش معاون امنیت دادستان که آن زمان آقای حداد بود و گفتم من همسرم را می خواهم، گفت یعنی چی ؟ گفتم همسرم هیچ کاری نکرده که بازداشتش کرده اید، اگر مشکل من هستم خوب بیایید مرا دستگیر کنید و اگر نه حداقل بگویید همسرم کجاست. به من گفت برو و فردا بیا. من هم فردا دوباره رفتم و همان زمان که می پرسید، اسم پدر شما چیست، یک لحظه چشمم به برگه ای که دستش بود، افتاد و دیدم که حکم بازداشت مرا نوشته اند و مرا همانجا بازداشت کردند. با اینکه مرا بازداشت کردند اما باز هم به من نگفتند که مهسا کجاست؟
بعد از بازداشت کی توانستی مهسا را پیدا کنی و کی با او ملاقات داشتی؟وقتی داشتند مرا بازجویی می کردند، دستخط مهسا را برای من آوردند که من فهمیدم مهسا در همان اوین است. چون ما را بازجویی متقابل کردند.
یعنی شما را روبرو کردند؟ نه بازجویی متقابل یعنی دستخط مرا برای مهسا می بردند و دستخط او را برای من می آوردند. تا اینکه من گفتم تا از سلامت خانمم مطمئن نشوم، دیگر به هیچ سوالی جواب نمی دهم. بعد از این مرا توی انفرادی بردند. چند وقتی توی انفرادی بودم تا اینکه بالاخره بازجو راضی شد تا من و مهسا با حضور خودش، همدیگر را ببینم و از حال هم با خبر شویم. یعنی بعد از دستگیری دو هفته بعد یعنی اواخر تیرماه من توانستم در یکی از سلول ها حدود یک دقیقه مهسا را ببینم و با او حرف بزنم و بعد از آن هم يك بار ديگر بيشتر به ما ملاقات ندادند.
وقتی مهسا را دیدی چه حس و حالی داشتی؟ اصلا در مورد چه موضوعاتی توانستید در آن لحظه ها حرف بزنید؟مهسا توی خرداد ماه زندان بود و هیچ یک از اتفاقاتی که بیرون از زندان افتاده بود را ندیده بود، شاید برای همین وقتی به ما ملاقات دادند، روحیه مهسا خیلی خوب بود. مهسا وقتی به من رسید، گفت که دیگر دیگر در انفرادی نیست بلکه توی سلول های چند نفره در بند ٢٠٩ است. جالب اینجاست که وقتی یک زندانی در بند عمومی باشد، اجازه دارد از فروشگاه زندان خرید کند اما ما که توی انفرادی در بند ٢٤٠ بودیم، اجازه خرید نداشتیم. مهسا وقتی به ملاقاتم آمد، برای من شیر و و چند تا میوه آورده بود. یک دانه خرما را هم لای دستمال پیچیده و با خودش آورده بود تا در اتاق ملاقات به من بدهد. این کار در آن شرایط برای من بسیار لذتبخش بود و انگار مزه میوه و خرمایی که در اتاق ملاقات از مهسا گرفته بودم با همیشه فرق داشت و خوش مزه تر از همیشه بود.
چند روز انفرادی بودی؟
من مجموعا ۸۰ روز را در انفرادی بودم.

برخوردهای بازجویان چگونه بود؟
من چون سابقه دستگیری قبلی هم داشتم، پیش خودم فکر می کردم که برخوردها مثل گذشته است. چون خودم را روزنامه نگاری می دانستم که در چهارچوب همین قوانین جاری کشور کارم را انجام می دهم، در عین حال انتقاداتی دارم، به اصلاحات اعتقاد دارم و به یک حرکت مسالمت آمیز برای اصلاح امور کشور اعتقاد دارم. بنابراین گمان نمی کردم نوع برخوردها اینگونه باشد.

در دادگاهی که برای متهمان انتخابات برگزار شد، اعترافاتی هم از شما در مقابل دوربین پخش شد. همان زمان هم عکسی از خودت در همان دادگاه پخش شد که چشم هایت خیلی نگران بود. آیا ممکن است خودت در مورد آن روزها و روند پخش اعترافات در دادگاه توضیح بدهی؟ ببینید واقعیت این بود که من و مهسا را با همدیگر بازجویی می کردند و من همیشه احساس می کردم مهسا به خاطر من به شدت توی فشار قرار گرفته است. این نگاه در کنار دیگر سختی هایی که در زمان بازجویی داشتم فکر می کردم که اگر بروم و در دادگاه اعتراف کنم، حداقل مهسا آزاد می شود. همه اینها و برخی مسایل دیگر در تصمیمی که باید می گرفتم نقش داشت. چیزهایی که شاید در آینده بشود گفت.
در زندان با چه کسانی هم بند یا به اصطلاح هم خرج هستی؟
من با احمد زید آبادی، مجید توکلی و بهمن احمدی امویی و کیوان صمیمی و مهدي محموديان هم خرج هستم.

ممکن هست کمی از مجید توکلی بگویی؟ من واقعا امید دارم که وضعیت مرخصی مجید درست شود. مجید آدم ارزشمندی است. مجید الان بیشتر اوقاتش را در زندان با احمد زیدآبادی می گذراند و آدم فعال و توانمند و اهل مطالعه ای است. همه ما اولش توی زندان خیلی منگ بودیم ولی کم کم یاد گرفتیم توی زندان هم باید سبز باشیم، زندان را از حالت زندان بودن در بیاوریم، تلاش کردیم توی زندان مطالعه کنیم. نشستیم از تجربیات دیگران یاد گرفتیم. در زندان با تجربیات گاندی و ماندلا و ديگراني مثل مهندس سحابي آشنا شدم. از خیلی ها یاد گرفتم. مثلا با انسان بزرگی مثل کیوان صمیمی در زندان آشنا شدم که خیلی چیزها از او یاد گرفتم. آقای صمیمی که قبل از انقلاب زندان بوده است حالا دچار آرتروز شده است.
آیا با زندانیانی که گرایش شان جنبش سبز نبوده است و یا کسانی که پیش از انتخابات دستگیر شده اند هم گفتگوهایی انجام داده ای؟ می توانی از وضیعت آنها هم بگویی؟ بله چون توی زندان مهمترین دغدغه ام این بود که از داخل زندان روایت کنم. برای همین با بعضی از زندانیان گمنام در رجایی شهر گفتگو هایی انجام داده ام. مثلا سه زندانی کرد که دوره ای با برخی احزاب کرد همکاری داشته اند اما دست شان به خون کسی آلوده نیست و مبارزه مسلحانه هم نکرده اند. آنها نه تنها زندانی هستند بلکه از زندان محل اقامت خودشان به رجایی شهر کرج تبعید شده اند. بر خلاف ما که حداقل بعد از سه سال به مرخصی می آییم آنها سالهاست که مرخصی هم نرفته اند. بر خلاف ما که امكان ملاقات با خانواده مان را داریم، این زندانی ها خانواده هایشان به خاطر راه دور از ملاقات هم محروم هستند. نه کسی به سراغ شان می آید و نه خودشان توانایی ارتباط با مسولان را دارند.
در همین مورد بهمن احمدی امویی برای اولین بار اسم محمد نظری را در یکی از نامه هایش مطرح کرده بود که ۲۳ سال زندان است بدون یک روز مرخصی. آیا با او هم گفتگو انجام داده ای؟ بله محمد نظری زندانی لب دوخته رجایی شهر است که پیش از مرخصی با او گفتگو کرده بودم تا دغدغه های او را بشنوم و برای دیگران بگویم. محمد نظری می گوید تمام درد من این است که اگر قرار بود مرا اعدام کنند کاش همان اول مرا اعدام می کردند نه اینکه این نوزده سال بدون هیچ صدایی در زندان باشم. می گوید من در این نوزده سال حتی یک بار وکیل ندیده ام. هیچ برخورد منطقی با من نشده است. روز آخر که با محمد نظری حرف زدم می گفت که اگر قرار است من توی زندان بمیرم بهتر است با همین اعتصاب غذا بمیرم.
ممکن است بگویی چگونه لب هایش را دوخت؟ چهارتا نخ از سمت چپ و راست از چهار گوشه لب خود با سوزن عبور داده و در مرکز، این نخ ها را گره زده و به همین شکل لب هایش را دوخته است اما می تواند حرف بزند. یک ماسک بهداشتی هم به دهانش زده اما نمی تواند غذا بخورد و از طریق نی نوشیدنی می خورد. مسولان زندان هم با او صحبت کرده اند اما هنوز وضعیت او تغییری نکرده است. وضعیت خیلی تلخی دارد. هرکس که او را در رجایی شهر می بیند متاثر می شود.
محمد نظری از زندگی اش چه چیزهایی به شما گفت؟ می گوید توی سن ۲۳ سالگی از عراق که برگشته در ایران به اتهام ارتباط با حزب دموکرات دستگیر شده است. الان کردستان جغرافیا و فضایش بعد از دستگیری او عوض شده است، نه از حزب دموکرات چیزی باقی مانده و نه موقیعت کردستان شبیه زمان دستگیری اوست و او از همین ناراحت است که نوزده سال در زندان دارد تاوان چه چیزی را پس می دهد.
برگردیم به وضعیت خودت، حالا تو در زندان رجایی شهر دوران محکومیت خودت را می گذرانی و مهسا در زندان اوین، خیلی هم به سختی به شما ملاقات می دهند، چطور از حال هم با خبر می شوید؟
اخیرا اینطور شده است که وقتی مادر مهسا به ملاقات مهسا می رود، پیغام های او را می گیرد و بعد به مادر من منتقل می کند و وقتی مادرم به ملاقات من در رجایی شهر می آید همان پیغام های مهسا را به من می رساند.
البته پیغام ها با تاخیر به من می رسد، چون من هر پانزده روز یک بار ملاقات دارم. مهسا در یکی از پیغام هایش گفته بود که دلم برای زندگی تنگ شده است، دلم برای زندگیِ بدونِ زندان، بدون دادگاه دلم برای زندگی بدونِ دردسر، دلم برای با هم بودن، دلم برای یک زندگی آرام تنگ شده است.

آیا هیچ وقت از مسیری که طی کرده ای پشیمان شده ای؟ منظورم این است که آیا هیچ وقت از خودت پرسیده ای که چرا باید بهترین سال های عمرت را، بهترین روزهای جوانی ات را به همراه همسرت توی زندان بگذرانی؟ زندان خیلی وقت ها بغض من را در آورده است. توی زندان خیلی وقت ها دنبال رنگ سبز گشتم. توی زندان خیلی وقت ها دلم گرفت، آنقدر زیاد که مدام از خودم می پرسیدم که ما برای چی باید توی زندان باشیم. ولی یک درس بزرگی که برای من داشت، این بود که یک مسیر بزرگ را به من نشان داد، اینکه یاد گرفتم همه ما اگر می خواهیم چیزهای بزرگی به دست بیاوریم باید هزینه های بزرگی نیز بدهیم و این تاریخ ماست. حداقل ما روزنامه نگاران برای به دست آوردن چیزهای بزرگ باید هزینه های بزرگ را از جیب خودمان بپردازیم چون جامعه و مردم دیگر توانایی پرداخت هزینه های سنگین تر را ندارند و ما روزنامه نگارها هم مسولیت داریم. به این معنا که حداقل من واقعا دیگر نمی توانم بپذیرم که یک سهراب اعرابی دیگر توی این مملکت کشته شود.
ویدئو/ پیام و خداحافظی مسعود باستانی چند ساعت پیش از بازگشت به زندان...

۱۳۹۱ آبان ۱, دوشنبه

بسیج، مسئول حمل و نقل دانش آموزان کشته شده

اردوی بازدید از مناطق جنگی اجباری بود
این ۲۶ آمار نیست، جان انسان است؛ چه کسی پاسخگوی آن است؟

کلمه – گروه اجتماعی: سپاه و بسیج دانش آموزی فقط به این فکر می کردند که آمار راهیان نور را بالا ببرند. آموزش و پرورش به این فکر می کرد که بسیج و سپاه را از خود ناراضی نکند. مدیر به این که آموزش و پرورش توبیخش نکند، و والدین به این که نمره آمادگی دفاعی فرزندانشان کم نشود. هیچ کس به فکر جان این دختران نبود. همه به فکر آمار و نمره و امتیاز و اعتبار خود بودند.
به گزارش کلمه، هیچ کس به فکر جان این دختران نبود، برای همین است که حالا هم هیچ کس مسئولیت نمی پذیرد. این جان نیست که ارزش دارد، آمار است که ارزش دارد. آن هم نه عدد و رقم هایی در حد ۲۶ و ۴۴، بلکه هزاران و میلیون هایی که آمار راهیان نور باشد و گزارش به مقام های بالا درباره میزان توجیه ایدئولوژیک بچه های این سرزمین. آمار است و نگاه به بالا، سلسلطه مراتب و فرمانبرداری و نفر؛ نظامی گری. برای همین است که رئیس سازمان بسیج دانش آموزی به راحتی آب خوردن دروغ می گوید و ادعا می کند همه مسائل ایمنی رعایت شده، حال آنکه بازماندگان حادثه می گویند ترمز اتوبوس بریده بوده و حتی طبق پروتکل های خود آموزش و پرورش نباید وسیله نقلیه اردوها شب حرکت کند. به همین سادگی است که حادثه اتفاق می افتد.
خبر به همین سادگی است: ۲۶ دانش آموز دختر بروجنی در بازگشت از سفر کاروان راهیان نور از مناطق جنگی در سانحه تصادف رانندگی فوت کردند. ساعت ۱۹:۴۵ دقیقه جمعه شب، بیست و هشتم مهرماه اتوبوس حامل دانش‌آموزان یک دبیرستان دخترانه بر اثر بارندگی از مسیر منحرف شده و پس از برخورد با کوه به انتهای دره سقوط کرده است.
سرنشینان این اتوبوس همگی از دانش‌آموزان و معلمان دبیرستان دخترانه پاسداران عفت شهر بروجن، از توابع استان چهارمحال و بختیاری بوده اند و اعزام این دانش‌آموزان به اردوی راهیان نور، به عنوان بخشی از واحد درسی آمادگی دفاعی بوده است. در واقع چند سالی است که سفرهای کاروان های راهیان نور با حوادثی اینچنین رو به رو می شوند و عده ایی جان خود را از دست می دهند. مساله ایی که تا پیش از این امری فرهنگی و داوطلبانه بود، امروز تبدیل به موضوعی تبلیغاتی و اجباری شده و هر سال با اختصاص میلیاردها تومان بودجه، ده ها هزار تن از دانشجویان و دانش آموزان و کارمندان، یا با سیاست های تشویقی و یا به صورت اجباری و با اختصاص قسمتی از نمرات درسی، به مناطق جنگی برده می شوند.
در رابطه با حادثه اخیر نیز گفته می شود که دانش آموزان برای ۱۰ نمره از درس آمادگی دفاعی عازم این سفر شده بودند. بر اساس گزارش خبرگزاری ها، قربان عبدالهی‌نیا، پدر یکی از آسیب دیدگان دراین حادثه گفته است: “بچه‌ها برای درس “آموزش دفاعی” از طرف مدرسه به شلمچه اعزام شده بودند. چرا باید چنین درسی برای بچه‌ها بگذارند و آنها را به راه دور بفرستند و بگویند اگر به این اردو نروید ۱۰ نمره از این واحد درسی شما حذف می‌شود؟“ الناز علایی یکی دیگر از دانش‌آموزان حادثه‌دیده به ایسنا می‌گوید: “برای شام نزدیک سد کارون سه پیاده شدیم و بعد از شام دوباره حرکت کردیم. راننده آرام رانندگی می‌کرد و سرعت زیادی نداشت ولی ناگهان دیدیم که کنترل اتوبوس را از دست داد.”
قربان عبدالهی‌نیا، پدر مهسا که اکنون در بخش بستری است و از ناحیه مهره‌های کمر و گردن دچار آسیب‌دیدگی شدید شده است، بسیار نگران و ناراضی است، می‌گوید: “من در ساعت ۲۰:۰۸ با دخترم تماس گرفتم، مهسا تلفنش را جواب داد و من از پشت تلفن می‌شنیدم که دوستان دخترم فریاد می‌کشند، از او پرسیدم چه شده؟ و مهسا گفت، راننده نمی‌تواند ترمز بگیرد و اتوبوس نمی‌ایستد.”
سایت خبر آنلاین درست یک روز قبل از حادثه اخیر، به انتشار انتقاد والدین یک دانش آموز اهل شهرری و پاسخ آموزش و پرورش در این زمینه پرداخته و از قول والدین این دانش آموز نوشت که: “دبیرستان دخترانه حضرت مریم در شهرری ناحیه دو بالاجبار دختران دوم دبیرستان را به اردو های ۵ روزه راهیان نور می برد و در جلسه ای که به همین منظور تشکیل شد ما والدین را تهدید کردند که ۱۰ نمره درس دفاعی مربوط به این سفر است و به نوعی با زور از والدین امضا گرفتند. بعضی از ما والدین واقعا راضی به این سفر اجباری فرزندانمان نیستیم و به سازمان بازرسی کل کشور شکایت می بریم و تا اخر هم پای شکایتمان می مانیم. این سفر اجباری تجاوز به حریم خصوصی و حقوق خانواده است.”
در پاسخ به مشکل مطرح شده قاسم مستقیم مدیر کل ارزیابی عملکرد و رسیدگی به شکایات آموزش و پرورش نیز پاسخ داد: “این اردو جزو درس دفاعی دانش آموزان است و در سال گذشته حدود یک میلیون دانش آموز از این مناطق جنگی بازدید کردند اما با این حال اگر دانش آموزی مورد و یا مشکلی دارد می تواند با مدیر مدرسه ویا با شماره ۸۸۸۰۰۲۱۵ تماس بگیرد تا مشکلش حل شود و در عین حال مدیران مدارس هم باید این موضوع را درک کنند که شاید واقعا بعضی از دانش آموزان مشکلی برای رفتن به این اردوها داشته باشند.”
از طرفی دیگر حمید رضا حاجی بابایی، وزیر آموزش و پرورش در پاسخ به دلیل واژگونی اتوبوس دانش آموزان و مرگ آنها گفت: “بروید از مسوولش بپرسید.”
نماینده‌ اردل و فارسان نیز در ارتباط با این حادثه و سهل انگاری مسوولان گفت: “جای تاسف است که در کشور ما نخبگان همچون گل پرپر می‌شوند و کسی پاسخگوی این فاجعه ملی نیست. پارسال اتفاق مشابهی همچون سقوط اتوبوس حامل دانش آموزان برای دانشجویان نخبه دانشگاه فردوسی مشهد رخ داد و کسی پاسخگو نبود. سال قبل نیز ۲۲ معلم جوان در راه راهیان نور جانشان را دادند و همه مردم را داغدار کردند. کدام مسوول در این رابطه تذکر کتبی گرفت. اگر همین راه این طور طی شود این‌گونه سوانح دلخراش تکرار می‌شود و کسی هم پاسخگو نیست.”

این نماینده مجلس همچنین خطاب به نقدی، رییس سازمان بسیج مستضعفین نیز گفت: “درست است که از برکت خون شهدا ما اکنون در اینجا هستیم ولی باز هم سوال ما این است که آیا جاده‌های کشور ظرفیت رفت و آمدها برای اردوهای راهیان نور را دارد.” وی تصریح کرد: “متاسفانه هیچ مسئولی عذرخواهی نمی کند و مسئولیت را بر عهده نمی گیرد، وزیر آموزش و پرورش بگوید آیا راضی می شود بچه خودش در این مسیر از دست برود و جسد او را تحویل بگیرد، سردار نقدی بگویند آیا پاسخگوی این حوادث جانگذار هستند؟! آقای نیکزاد و نامجو پاسخ دهند چرا قبل از ایجاد جاده و پل به آب گیری سد اقدام می کنند که موجب گسیل شدن بار ترافیکی به این جاده ها می شود.”
از طرفی دیگر نائب رییس کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس در گفتگو با مسیح علی نژاد، روزنامه نگار در واکنش به کشته شدن دانش آموزان بروجنی در سفر کاروان راهیان نور به مناطق جنگی گفت: “مسولان نباید از کنار خون فرزندان مان به راحتی عبور کنند، چون بحث راهیان نور به عنوان درس هم مطرح شده است، بنابراین مدیرانی که چنین برنامه ریزی برای فرزندان ما کردند باید همه جوانب را به صورت سنجیده و حساب شده در نظر می گرفتند و باید پاسخگو باشند. “او در این گفت و گوی تلفنی تاکید می کند که از جانب مجلس و نمایندگان این قضیه قابل پیگیری است و نمایندگان مجلس در این زمینه واهمه ای از وزیر و یا مدیرنخواهند داشت.”
 این گفت و گو را از اینجا بشنوید
یکی از شهروندان ساکن بروجن نیز که با خانواده های کشته شده ها و زخمی های اردوی دانش آموزی راهیان نور از نزدیک دیدار کرده است نیز در گفت و گو با علی نژاد می گوید: وضعیت خانواده ها اصلا قابل تصور نیست، شش نفر از کسانی که پر پر شدند، تک فرزند خانواده های شان بودند، در میان زخمی ها چهره برخی از دختران که در این حادثه زخمی شده اند عیب پیدا کرده، ما خواستار این هستیم که ابتدا مسولان تمامی حقوق این خانواده ها اعم دیه، بیمه و غیره را تامین کنند، مسولان باید تعهد بدهند که جراحی زخمی ها در اولین فرصت به شکل درستی انجام شود تا حداقل این زخمی ها که خواهران همه ما هستند دچار نقص عضو نشوند و همچنین باید باید با مسببین اصلی حادثه برخورد جدی صورت گیرد.
او با بیان اینکه اگر در این حادثه فرزند یکی از مسولان کشته می شد، حتما زمین و زمان را به هم می دوختند، دخترانی که پرپر شدند، هم شهری های ما هستند و ما به آنها مدیون هستیم آنها به کمک نیاز دارند؛ می افزاید: هیچ کدام از اتوبوس ها کمربند ایمنی و امکانات ایمنی نداشتند. نقص فنی اتوبوس که ترمز آن بود از قبل اعلام شده بود. جاده هم خطرناک بود و قوانین خود سیستم آموزش و پرورش برای اردو این است که اتوبوس حامل دانش آموز نباید در شب حرکت کند.
این گفت و گو را هم از اینجا بشنوید
پس از کشته شدن ۲۶ دختر دبیرستانی در تصادف اتوبوس اردوی بازدید از مناطق جنگی، گزارش رسانه های مختلف حکایت از حضور پرشمار نیروهای امنیتی در شهرستان بروجن برای برخورد با اعتراضات احتمالی در این شهرستان دارد. گفته می شود که فضای شهر بروجن امنیتی شده و ماموران اطلاعات و بسیج برای جلوگیری از اعتراضات احتمالی خانواده های داغدار در تمام شهر حضور دارند. براساس گزارش ها همچنین خانواده های داغدار به همراه مردم شهر در مقابل سپاه شهر بروجن تجمع کردند که ماموران امنیتی خانواده های کشته شدگان را به داخل ساختمان بردند.

ندای سبز آزادی:  راهیان نور اجباری تبلیغ علیه دفاع مقدس است یا کاریکاتور شرق؟
سایت اصولگرای بازتاب نیز در گزارشی نوشت که اقدام غیرکارشناسی وزرات آموزش وپرورش در اجباری کردن اردوی راهیان نور و در پی آن، با توجه به چندین مورد تصادفات سنگین، موجب تخریب وجهه دفاع مقدس شده است.
براساس این گزارش چند سالی است که موضوع کاروان های راهیان نور که تا پیش از این مساله ای فرهنگی بوده است، تبدیل به موضوعی تبلیغاتی شده و هر سال با اختصاص میلیاردها تومان بودجه، ده ها هزار تن از دانشجویان و دانش آموزان و کارمندان، بخشی با سیاست های تشویقی و بخشی هم به صورت اجباری و با اختصاص قسمتی از نمرات درسی، به مناطق جنگی برده می شوند.
این سایت خاطرنشان کرده که حدود ١٠٠ کشته در گروه های ٢٢، ٢٧، ٩، ١٠ و ٢٨ نفری ناشی از تصادفات و انبوهی از تالمات روحی، چیزی جز تبلیغ علیه دفاع مقدس نیست.

۱۳۹۱ مهر ۲۹, شنبه

پیداشدن بند انگشت انسان در بسته همبرگر در قم!

اندر فواید گیاهخواری و... گوشتی که می خورید!!!
این یکی صد در صد گوشته!!!
قم - خبرگزاری مهر: یکی از شهروندان قمی در هنگام برش دادن همبرگر با بند انگشت انسان در آن مواجه شده است.
این شهروند در گفتگو با خبرنگار مهر اظهار کرد: پنجشنبه شب با مراجعه به فروشگاه عرضه مواد غذایی، چند بسته همبرگر خریداری کرده و تحویل همسرم دادم. همسرم مشغول برش کردن همبرگر بود که ناگهان با بند انگشت یک انسان مواجه شد.
وی از ذکر نامش خودداری کرد ادامه داد: همسرم ابتدا تصور می‌کرد این قطعه شاید تکه گوشت خرد نشده باشد، اما وقتی برجستگی همبرگر را با چاقو برگرداند، بند انگشت انسان را مشاهده کرد.
این شهروند با اشاره به نامساعد بودن وضعیت روحی همسرش اظهار کرد: دیدن چنین وضعیتی برای همسرم بسیار دردناک و وحشتناک بوده، به گونه‌ای که وضعیت وی را آشفته کرده است.
آن گونه که از اطلاعات بسته همبرگر پیداست، کارخانه تولیدکننده این همبرگرها در قم فعالیت می‌کند.
این شهروند قمی در تماس با خبرگزاری مهر و مرکز بهداشت قم خواستار پیگیری این موضوع شد.
وضعیت نظارت بر تولید مواد غذایی همواره یکی از دغدغه‌های جدی شهروندان قمی بوده است و تاکنون چندین مورد حشرات و حتی موش در مواد غذایی مشاهده شده است. اما در مورد اخیر که بند انگشت انسان در همبرگر مشاهده شده، به نظر می‌رسد ورود مراجع قضایی و انتظامی به این پرونده در کنار بررسی بهداشتی وضعیت کارخانه تولید کننده همبرگر ضروری است.
 

۱۳۹۱ مهر ۱۷, دوشنبه

با شکایت اداره نشر ارزشهای دفاع مقدس

الهه موسوی، خبرنگار محیط زیست گلستانی به دادگاه احضار شد
سبزپرس- گروه تشکلها و رسانه ها : در پی شکایت اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس الهه موسوی روزنامه نگار گلستانی که چند ماهی است در باره تخریب جنگل ناهارخوران برای ساخت موزه جنگ اطلاع رسانی می کند به دادگاه احضار میشود .
سایت "گلستان ما" نوشت: "مدتهاست که بحث پارک موزه دفاع مقدس استان گلستان و ساخت آن جنب تپه نورالشهداء ناهارخوران گرگان نقل محافل خبری و رسانه های داخلی و خارجی شده است . در این بین احتمال داده می شود برخی مخالفتهای غیر اصولی و مصرانه که خواهان تداوم فشار بر سازندگان و مجریان ساخت پارک موزه می باشد ، از روی غرض و تسویه حسابهای جناحی بوده و گرنه خیلی از مخالفین چند ماه پیش امروزه به صف موافقین ساخت پارک موزه دفاع مقدس پیوستند که می توان به عبدالرضا چراغعلی و ذبیح الله میقانی اشاره کرد ، در حالیکه هنوز شاهدیم از جانب این افراد مطالب چند ماه گذشته را نقل می کنند که این مورد با اعتراض چراغعلی و میقانی رو برو شده است" .
سید ابوالحسن میرکریمی مدیر کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان گلستان ضمن قبول موارد فوق گفت : ما در این مدت کل اخبار کذب منتشر شده در فضای رسانه های استانی ، کشوری ، سایتها و خبرگزاری های داخلی و خارجی را رصد کرده و پس از تجزیه و تحلیل آنها دریافتیم برخی مخالفتها از روی ناآگاهی و عدم توجیه طرح بوده که الحمد لله پس از توجیه ، این دسته به جمع موافقان پیوستند . اما برخی از مخالفین پس از ماهها سعه صدر این اداره کل و جوابدهی شفاف به نشریات و خبرگزاری ها ، گویا قصد ندارند بپذیرند که این پروژه ملی بوده و اجماع کشوری و استانی نهادها و سازمانها و مطالبه مردمی پشت سر آن نهفته است . لذا ما بر آن شدیم تا از سردبیر نشریه سلیم (الهه موسوی) که در این مدت از هر روزنه ای علیه ما تاخته و فرهنگ دفاع مقدس و عملکرد برخی نهادها را زیر سوال برده و در لوای دروغ بزرگ تخریب جنگل دل مخالفین نظام را شاد کرده نزد مراجع قضایی شکایت کرده و احقاق حق نماییم .

میر کریمی گفت : "ما در این مدت خیلی کوتاه آمدیم و با سعه صدر با ایشان برخورد کردیم ولی ایشان کوتاه نیامد و لذا ما به جرم تشویش اذهان عمومی و نشر اکاذیب و اخبار دروغ از وی به دادسرا شکایت بردیم . بلافاصله دادگاه حکم احضاریه وی را صادر کرد و بزودی ایشان برای پاسخگویی و تفهیم اتهام به دادگاه احضار خواهد شد" .
الهه موسوی یکی از خبرنگاران شناخته شده محیط زیست و فعال در عرصه مطبوعات ایران است . وی در چند ماه گذشته گزارش های متعددی از روند تخریب جنگل ناهارخوران برای ساخت موزه جنگ در قلب جنگل منتشر کرده بود.

بزبان ساده: اداره نشر ارزشهای دفاع مقدس از دزدان و جانیان پس از آنکه با تهدید و ارعاب نتوانست الهه موسوی را مجبور به سکوت در مورد تخریب جنگل ناهارخوران کند، به جرم تشویش اذهان عمومی و نشر اکاذیب و اخبار دروغ ( حالا اگه جرم محارب و اقدام علیه امنیت ملی رو هم بهش اضافه نکنند!) به دادگاه احضار شد تا تفهیم و توجیه شود!
و مهمتر از همه اینکه با تخریب و نابودی این جنگل، مانع آن خواهیم شد تا دشمنان نظام شاد شوند!!!
و آقایون دزدان و جنایتکاران هم حق خود را خواهند گرفت!!!

هفته گذشته نیز، مهدی به آبادی، عکاس خبری، که اقدام به فیلمبرداری از صحنه های قطع درختان جنگل ناهارخوران کرده بود بازداشت شد.
سایت "گلستان ما" به نقل از میر کریمی ، رییس ا داره کل نشر آثار و دفاع مقدس نوشت: ما از اداره کل منابع طبیعی استان مجوز قطع دو درخت را گرفته بودیم که همزمان با قطع این دو درخت ایشان از آن صحنه ها فیلمبرداری کرد که با دخالت نگهبانان تپه نورالشهدا و نیروهای ١١٠ ، ایشان بازداشت شد و پس از شکایت این اداره کل از ایشان به مدت ٢٤ ساعت در بازداشتگاه بسر برد.

یکی نیست بگه خوب شما اگه ریگی به کفش ندارید و مجوز هم داشتید، دیگه از چی می ترسیدید که از صحنه قطع دو درخت فیلمبرداری بشه؟!!!
در همه جای دنیا قطع درختان جرم است، در کشور اسلامی ما فیلمبرداری از قطع درختان!!!

۱۳۹۱ مهر ۱۶, یکشنبه

مردمی که روزنامه نخوانند، غرق می‌شوند!

محمد درویش:
حق دارید اگر از مشاهده این تیتر در مهار بیابان‌زایی، اندکی شگفتزده شوید. هرچند که می‌دانم و می‌دانید که این روزها آنقدر اتفاق‌ها و رویدادهای عجیب و غریب در پیرامون‌مان رخ می‌دهد که دیگر کمتر آدمی از شنیدن خبری یا مشاهده‌ی رخدادی، حیرت زده می‌شود! نه؟
    با این وجود، همچنان بر این باورم که خبر افزایش محسوس شمار غرق‌شدگان در سواحل سه استان گلستان، مازندران و گیلان در تابستان امسال ، خبری بس تأمل‌برانگیز و شگفت‌آور است؛ چرا که از سال گذشته، بارها و بارها و به صورتی پیوسته و مکرر در اغلب رسانه‌های دیداری، شنیداری، نوشتاری و مجازی کشور اعلام شد، میزان آلودگی آب دریای خزر به حدی رسیده که دیگر توانایی پذیرایی از ایرانیان را در هیبت کاربری یک استخر طبیعی از دست داده و خردمندانه نیست تن به آبی بسپاریم که در برخی از مناطق آن، به ویژه در استان مازندران، میزان آلودگی‌اش از مرز یکصدبرابر حد مجاز هم گذشته است.
    و شگفتا که وقتی به آمار غرق شدگان در شش ماهه‌ی نخست سال جاری در دریای خزر می‌نگریم، درمی‌یابیم که همچنان سواحل آلوده بزرگترین دریاچه جهان در استان مازندران، بیشترین قربانی را از هموطنان ما صید کرده است! چرا؟
    نگارنده در یادداشتی که سال گذشته منتشر کرد ، این نوید را داد که هرچند، خبر افزایش آلودگی آب در سواحل دریای خزر می‌تواند بسیار نگران کننده باشد؛ اما دست‌کم یک بازخورد مثبت هم خواهد داشت و آن این که از این به بعد کمتر شاهد مرگ هموطنان عزیزمان در این دریای آلوده خواهیم بود و متوسط سالانه ٢٠٠ کشته در سواحل ایرانی خزر به طرز محسوسی کاهش خواهد یافت. اما آماری که اخیراً خبرگزاری مهر از قول سازمان پزشکی قانونی کشور منتشر کرده است، نشان می‌دهد که در شش ماه نخست ١٣٩١، بر میزان تلفات بیش از ٤٦.١ درصد اضافه شده و شمار غرق شدگان از ٢١٠ نفر به ٣٠٧ نفر افزایش یافته است.
    این درحالی است که اغلب مسئولین کشور از رییس مرکز آمار گرفته تا مدیرانی عالی‌رتبه‌تر، نسبت به کاهش نرخ زاد و ولد در ایران هشدار داده‌اند؛ بنابراین، دلیل این افزایش، نمی‌تواند مرتبط با فزونی شمار نفوس ایرانیان در یکسال گذشته باشد! می‌تواند؟ در عین حال، میزان مواد آلاینده ریخته شده به دریای خزر هم در طول یکسال گذشته، اگر زیاد نشده باشد، بی‌شک کم هم نشده و همچنان این دریا پذیرای ١٢٢ هزار و ٣٥٠ تن مشتقات نفتی آلوده‌کننده و خطرناک در سال است؟ مشتقاتی که به گفته‌ی رئيس پژوهشكده اکولوژی درياي خزر، دست کم ١٦ نمونه از آنها سرطان‌زا هستند! افزون بر آن، چگونه می‌توان در برابر پدیده‌ شنا کردن در آب‌هایی سکوت کرد که سالانه ٣٠٤ تن كادميوم، ٣٤ تن سرب و هزاران تن پساب و فاضلاب انسانی و کشاورزی دیگر به حجم دیگر آلاینده‌های انبوهش اضافه می‌شود؟ کافی است بدانیم که فقط از رودخانه سفيد‌رود سالانه سه و نيم تن از بقايای حشره‌کش‌ها و دیگر پساب‌های خطرناک و سمی، به دریای خزر تخلیه می‌شود، به نحوی که اداره کل محيط زيست استان گيلان سال گذشته خبر از کاهش ٥٠ درصدی ورود ماهيان از سفيد رود به دريا می‌دهد. زیرا سفيد رود سالانه ١٨٤٠ تن نيترات و فسفات به دريای خزر می‌ريزد. افزون بر آن، تنها از كارخانه چوكا روزانه هیجده هزار متر مكعب فاضلاب به درياى خزر ریخته می شود! آیا در چنین شرایطی باید از خبر در معرض انقراض قرار گرفتن بیش از ٤٠٠ گونه‌ آبزی خزر شگفت زده شویم؟ در حقیقت شاید شگفت‌آورتر آن باشد که چگونه هنوز می‌توان در چنین آب آلوده‌ای ردپایی از ماهی خاویار و سفید و کیلکا و ... یافت؟!
   و شاید شگفت‌آورتر از آن، اینه به رغم چنین شرایطی، همچنان بر شمار آن گروه از ایرانیانی که بستر دریای خزر را به عنوان گور ابدی خود برمی‌گزینند، افزوده می‌شود! چرا؟
   به دیگر سخن، دلیل افزایش اشتیاق ایرانیان به شنای مرگ در خزر، ارتباطی با کاهش مواد آلاینده این دریا هم ندارد و حتا مدیرکل دفتر بررسی‌های آلودگی‌های دریایی سازمان حفاظت محیط زیست هم در چهاردهمین روز از خرداد سال جاری، صراحتاً از مردم خواست تا تن به آب دریای خزر نزنند که به شدت آلوده است و احتمال ابتلا به بیماری‌های قارچی هم بیشتر شده است .
    پس تنها احتمالی که باقی می‌ماند، این است که مردم ایران پیوسته و با شتابی دمادم افزاینده تن به شنای مرگ در خزر می‌دهند، زیرا ظاهراً دیگر روزنامه نمی‌خوانند یا آنچه را که در رسانه‌های متنوع موجود می‌خوانند و می‌شنوند و می‌بینند، جدی نمی‌گیرند! می‌گیرند؟

۱۳۹۱ مهر ۱۵, شنبه

ناسا آواز زمین را منتشر کرد

می گویند، در فضا، هیچ کس صدای فریاد شما را نمی شنود.
ولی تا بحال هیچکس چیزی در مورد آواز خواندن در فضا نگفته.
 یک فضاپیمای ناسا به تازگی ترانه زیبایی که توسط سیاره مان خوانده شده را ضبط و مخابره کرده است.
نام آن "همسرایی" زمین است و بگفته "Craig Kletzing" از دانشگاه آیووا این یکی از شفاف ترین  نمونه هایی است که تا کنون شنیده شده است.

همسرایی، پدیده ای الکترومغناطیسی ناشی از امواج پلاسما در کمربندهای تشعشعی زمین است.
سالهاست که اوپراتورهای ایستگاه های رادیویی بر روی زمین، به آنها از فاصله دور گوش می کردند. اینک کاوشگرهای دوقلوی کمربند تشعشعی توفانی (RBSP) در حال سفر به منطقه ای از فضا هستند که این همسرایی از آنجا سرچشمه می گیرد و به خارج از این فضا فرستاده می شود.
بعضی آن را به هیاهوی پرندگان شبیه می دانند و برخی دیگر می گویند شبیه صدای وال است...
شما چه فکر می کنید؟

برای شنیدن آواز زمین اینجا را کلیک کنید و روی "Play the audio" بزنید

ویدئوی آن در یوتیوب
منبع: NASA Science News

۱۳۹۱ مهر ۱۴, جمعه

محمد آزادی؛ عاشورایی گمنام سرانجام آزاد شد

سحام نیوز: محمد آزادی از زندانیان عاشورای سال ۸۸، پس از تحمل ۲۷ ماه حبس، از زندان آزاد شد.

 به گزارش خبرنگار سحام، آزادی بیست و یکم خرداد سال ۸۹ و پس از شناسایی تصاویرش در تجمعات مردی روز عاشورای سال ۸۸، در خانه پدری اش در خرم آباد بازداشت شده بود. او دو هفته در بازداشتگاه اداره اطلاعات خرم آباد نگهداری شد و در این مدت خانواده اش هیچ اطلاعای از او نداشتند. وی در این مدت چندین بار از سوی ماموران اداره اطلاعات مورد ضرب و شتم و شکنجه قرار گرفت. آزادی سپس به زیرزمین ساختمان پلیس اماکن ناجا واقع در خیابان مطهری تهران منتقل شد و سه هفته نیز در انفرادی های آنجا مورد بازجویی و ضرب و شتم قرار گرفت. وی در تمام این مدت اجازه تماس تلفنی با خانواده اش را پیدا نکرد.
 آزادی پس از آن با درخواست مکرر برای انتقال به بند عمومی، به بند اشرار زندان قزلحصار منتقل شد. او ده ماه در میان زندانیان خطرناک بند اشرار قزلحصار نگهداری شد و در مقابل درخواست های مکررش برای انتقال به زندان اوین پاسخی دریافت نکرد.
قاضی صلواتی: “هنوز خفتت نکردند؟”
 با ارسال پرونده این فعال جنبش سبز به شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب، قاضی صلواتی در پاسخ به او برای انتقالش به زندانی دیگر گفته بود: “فرستادم اونجا آدمت کنند، فرستادم ادب شی.” او به این زندانی ۲۰ ساله گفته بود: “هنوز توی بند خفتت نکردن؟”
آزادی سرانجام بعد از ۱۰ ماه و با درخواست های مکرر، به اندرزگاه ۸ و سپس به اندرزگاه ۴ و در اتاقی نزدیک محل نگهداری مصطفی تاجزاده منتقل شد. ارتباط او با تاجزاده باعث شد که او را به بند ۷ مجرمان مالی منتقل کنند. او در این مدت بارها درخواست انتقال به بند ۳۵۰ را داده بود که با مخالفت مواجه می شد. محمد آزادی سرانجام در شب یلدای سال ۹۰ به بند ۳۵۰ منتقل شد و در همان زمان بود که حکم ۵ سال حبس او به اتهام اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی تایید شد.
 محمد آزادی که از انگشت شمار زندانیان بازداشت شده در جریان تجمعات خیابانی بود که چنین حکم سنگینی دریافت می کرد و حکمش نیز به اجرا گذاشته می شد.
 وی در این مدت از حق مرخصی هم محروم بود و از نوشتن توبه نامه نیز خودداری کرده بود. این فعال جنبش سبز شهریور ماه امسال پس از گذراندن بیش از نیمی از حبس ۵ ساله اش از زندان اوین آزاد شد.

 ای شیرمرد آزاده، آزادیت مبارک
 و به امید آزادی تمامی زندانیان سیاسی 

۱۳۹۱ مهر ۱۳, پنجشنبه

بمناسبت ٤ اکتبر روز جهانی حیوانات

ادب نزد ایرانیان است و بس!!!
نوایی از صدای بی صدایان!!!
چند روز پیش، یک دامپزشک بی خبر از ادب دوستداران حیوانات، شیوه ای عجیب در فیسبوک خود بکار برد تا حیوان دوستان ایرانی را که بیشترشان کاری جز قربون صدقه رفتن های خشک و خالی و پخش عکسهای اینترنتی ندارند را یک تکانی بدهد!!! 
متن این پیام چنین بود: این آقا پسر کوچولوی زیبا (٣ ماهه) بیشتر از یک ماه است که در کلینیک مانده و زمان طلایی برای این کوچولو داره تمام میشه از افرادی که تصمیم نگهداری از گربه به عنوان حیوان خانگی دارند تقاضا دارم سریعتر تصمیم گرفته و این کوچولو را انتخاب کنند تا قبل از اینکه زمان خود را از دست بدهد.‬
اما از آنجا که ما ایرانی ها عادت داریم اول ناسزا بدیم و توهین کنیم و بعد فکر کنیم!!! این جناب دامپزشک هم در یک چشم بهم زدن نصیبش سیلی از ناسزاها و تمسخر ها، توهین و بی احترامی شد!!!
در این میونه هم خواهران زینب و جوجه بسیجی های فضای مجازی طبق معمول بیکار ننشستند و این بار نه با فریاد وااسلاما بلکه زیر عبای حیوان دوستان دو آتشه!!! و کاسه ی داغتر از آش!!! شروع به تفرقه افکنی و ایجاد فضای روانی در میان حیوان دوستان کردند و آتش بیار معرکه شدند!!!

متاسفانه دوستداران حیوانات هم که اصولا تحمل دیدن روی یکدیگر را ندارند و هر کدام یک ساز می زنند و هر کس و گروهی، تنها خود را حامی حیوانات می داند و بس، دست در دست جوجه بسیجی ها از هیچ  توهین و ناسزا، تمسخر و تحقیری به یکدیگر کوتاهی نکردند و با هم در بکار بردن کلمات تند و زننده به رقابت پرداختند!!!
البته برخی فیسبوک ها اینقدر بخش نظراتشون از اظهار نظر های مودبانه حیوان دوستان به گند کشیده شده بود که اصلا کل صفحه را حذف کردند!!!

و فقط مونده فیسبوک خود دامپزشک که البته این فیسبوک هم بسیاری از نظرات "مودبانه" را حذف کرده و دیده بان حقوق حیوانات !  
دوست داشتم بدونم در میان تمام این کسانی که در فیسبوک های مختلف و دیگر سایت هایی که این دامپزشک را برای این عملش به ناسزا کشیدند، هر کدام بجز فحش و ناسزا و توهین و صد البته قربون صدقه رفتن و دلسوزی های بی خود، تا بحال چه کمکی ( مالی یا کار داوطلبانه) به پناهگاه های ایران که می تواند در مواقع ضروری به داد این حیوانات برسند کرده اند؟
به چند سگ و گربه خیابانی غذا می دهند؟
تا بحال چند سگ، گربه، پرنده و یا حیوان آسیب دیده ای را نزد دامپزشک برده اند و هزینه ی درمان آنها را پرداخت کرده اند؟

از چند سگ و یا گربه بیمار برای تا پیدا شدن سرپرست و خانه، نگهداری می کنند؟
تا چه حد در آموزش دوستان و افراد فامیل خود تلاش کرده اند؟ زیرا
اگر به فیسبوک ها و سایت های واگذاری حیوانات یک نگاهی بیندازید، پر است از اینگونه شعارها: من می خوامش ولی مامانم نمی زاره!!!
و سخنان گوشه دار و سرکوفت آمیز و حال بهم زن ایرانیان خارج نشین که با واژه های "زیبای فارسی؟!!!" در پاسخ واگذاری بچه گربه های دیگر در فیسبوک همان دامپزشک چنین نوشته اند: "اینم کسی "اداپت" نکنه..پخ پخ؟؟؟؟"
و همینطور فرموده اند: "اگر اونجا بودم "خودم شخصا همه" اون طفلکیهارو نجات میدادم از اون کشتارگاه"
سخن کوتاه اگر دوستداران حیوانات در ایران کمی دست از حرف های بیهوده، دشمنانه و عکس جمع کردن برمی داشتند و بجای آن کمی سر کیسه را شل می کردند، در آگاه سازی مردم به ویژه افراد فامیل و دوستان شان می کوشیدند و هر کدام از سایت های واگذاری حیوانات، سرپرستی یک یا دو سگ یا گربه را قبول می کردند، نیازی به این شیوه هایی که این دامپزشک بکار برد نبود...


این تصویری است از تعداد امضا کنندگان ایرانی اعلامیه جهانی رفاه حیوانات در دوسال پیش
و... این هم مال امسال است!!!
در عرض این دو سال، تنها ١٣٣ نفر آنرا امضا کرده اند!!!
در حالیکه فیسبوک دوستداران حیوانات به تنهایی بیش از ٤٦,٠٠٠ نفر "لایکی" دارد که مدام در حال قربون صدقه رفتن حیوانات هستند!!!

 امضا کنید: اعلامیه جهانی رفاه حیوانات / حیوانات برای من مهم هستند