۱۳۹۱ آذر ۱۹, یکشنبه

حامیان حیوانات بی پناه

سنگین نمی شد اینهمه خواب ستمگران
می شد گر از شکستن، دلها صدا بلند
 شرمسارم که باید چشمهام سو داشته باشه تا نگاه جانسوز تورو ببینه
شرمسارم از این نگاه .
شرمسارم از جربی که روی تنت است.
شرمسارم بچه هائی که در شکمت هستند.
شرمسارم از نگاهت شرمسارم که باید چشمهام سو داشته باشه تا نگاه جانسوز تورو ببینه که آتش بر قلبم زد .
شرمسارم که دستم خالی از مال دنیا است.
شرمسارم که اکثر آدمها ترجیح میدن لایک کننده باشند تا کمک کننده .
شرمسارم که بیش از هفته ای دوبار نمیتونم براتون غذا بیارم .
شرمسارم از زخمهای تنت که بی مداوا مونده .
شرمسارم از خودم که فقط تونستم ٢٤ ساعته وقتم رو برای شما بذارم.
برای نجات این مادر باردار و توله هایش به کمک احتیاج داریم. دوستداران و حامیان حیوانات امروز که برای غذا رسانی به شهریار رفته بودم، با خودم گفتم خدا مگه میشه تنها بود و به تنهایی حیوان های نازنینی مثل اینها ( سگ های مظهر وفا) رو دید و براشون کاری انجام نداد!!!؟ خدا می دونه که تا به حال از کسی تقاضای کمک برای این حیوانی نکرده ام و اگر کمک ناچیزی هم از کسانی گرفتم که تماما صرف همین ها شده ولی امروز دلم گرفت و قلبم شکست ولی کاری از دستم بر نمی آید وقتی سگ ماده ی بارداری که شاید تا هفته دیگر زایمان داشته باشد ، با جرب بسیار شدید که اگر مداوا نشه توله های اون هم که تازه بدنیا بیایند مستعد ابتلا به این بیماری هستند ، گفتم دوست دارم کمکت کنم ولی با دست خالی ، بدون یاور ، مگر می شود و چون تازه چند سگ رو بدون خالی ، بدون یاور ، مگر می شود و چون تازه چند سگ رو بدون اسپانسر پیش خانم محجوب برده ام و دیگربا چه روی این طفلی رو هم ببرم ، فقط دردی بر دردهای حامیان حیوانات گیلان ( خانم محجوب ) اضافه میکنم . دوستان عزیزم، بدون یاری شما هرگز قادر به ادامه کار نیستم ، نه از نظر مالی برایم چیزی باقی مانده که بی دریغ تقدیم این فرشته ها نمایم نه توانی که این بار سنگین را به تنهایی تحمل کنم . آی انسانها کمک کنید تا رسم غذا رسانی پابرجا باشه کمک کنید تا بتونم این فرشته زودتر مداوا بشه
شماره کارت بانک ملی 6037991336436575 بنام فرهاد معصومی برای کمک به این فرشته و فرشته های در راه
 پی نوشت:
کسی این مادر و بچه هاش رو میشناسه؟؟!!
مادری که وقتی تو چشمهام نگاه کرد تن من لرزید؟؟

روز اول تو پانسیون که بردیم فقط خودش بود تنها
اما این مادر مهربان صاحب ٧ تا بچه شده
که ٦ دختر و یک پسر هستند

بدلیل بارداری و زمان زود زایمان نمیتونستم به کلینیک ببرم
امیدوارم فردا یاپس فردا تمام فرشته ها مورد ویزیت پزشک قرار گیرند

 پی نوشت دوم:
 داستان یک فرهنگ!
تصور کنید سگی گرسنه و زخمی باشید،گوشتان را از بچگی بریده باشند و از همان اول سند بی فرهنگی ملت ایران را با خودتان داشته باشید، تصور کنید که تمام دنده هایتان از گرسنگی زده باشد بیرون و از بس در کثافت زندگی و تغذیه کرده باشید جرب بگیرید و اسهال عفونی بدبو داشته باشید، تصور کنید که حامله باشید؛ هفت قلو هم باشد. بعد بزنند دستتان را هم بشکنند چون از ریختتان خوششان نیامده؟ کی؟ به شما چه ربطی دارد؟ شما سگ هستید و آدمها از شما قوی ترند و همه جای مملکت پاکیزه است و شما چون سگید و حامله هم هستید کلا ایران را به گند میکشید پس باید بمیرید، این واضح است.
سگی که در تصاویر دیده میشود مادر هفت توله سگ است که خود با بیماریهای مختلفی از جمله کمخونی، کم کاری تیرویید، جرب در ناحیه دستها و شکم و زیر گلو، عفونت روده ها، اسهال باکتریایی، انگل شدید و در نهایت دستی شکسته و کاملا از هم جدا شده، دست و پنجه نرم میکند. او را رامیاد پاکمنش یافت و حتی ممکن است بسیاری از شما دوستان در پیج ایشان نیز درباره این سگ خوانده باشید.
او را هفته گذشته در شفاخانه پذیرش کرده ام و همانروز که آمد تحت معاینه دکتر رضاخانی قرار گرفت.
از او آزمایش خون برای سنجش صحیح کارکرد کلیه ها، کبد، تیرویید به عمل آمد و مطابق با نتایج ناامید کننده اش به او دارو تجویز شد. از دستش عکس رادیوگرافی تهیه شد و برغم شکستگی عمیقی که کاملا در عکس هم میبینید، ولی با توجه به اینکه از دوره طلایی درمان گذشته بود کجبور شدند گچ بگیرند و مسیر استخوان را تصحیح کنند. دست او مسلما با اصابت ضربه مستقیم شکسته. توجه داشته باشید که در آن موقع هنوز نزاییده بوده و با شکم حامله او را زده اند! او اکنون در حال مداواست و همچنین خود و کودکانش در حمام سگها که یک بخاری گازی در آن کارگذاشته ایم بخوبی زندگی میکنند. به امید روزیکه اتاقهای مناسبی که در شفاخانه، در حال ساخت داریم برای این دلشکستگان ماوای آرامش شود.

درود میفرستم بر شرف مردی که سالهاست همواره در رکابش صادقانه کارکردن برای حیوانات را آموختم.همو که در سخت ترین شرایط بمانند کوهی در برابرم بود،او که اگر نبود این توله ها و مادر دست شکسته اش اکنون در سرما در حال جان دادن بودند...رامیاد.
یکی از دوستان خارج از کشورکه راضی به گفتن نامشان نیستند، نسبت به مخارج این بینوای زخم خورده از جامعه ی پلید صفتان خشکه مقدس نما، اعلام آمادگی کردند. با درود بر ایشان آرزوی سلامتی برایشان دارم.
آزاده محجوب
حامیان حیوانات بی پناه - رامیاد پاکمنش
 رامیاد پاکمنش را از لابلای نوشته های آزاده محجوب (حامیان حیوانات گیلان) می توان شناخت. آنقدر نجیب، متواضع و بی ادعاست که شاید کمتر کسی متوجه حضور با ارزش، فداکار، از خودگذشته و تلاش های بی دریغ و مهربانی هایش در حق حیوانات شده باشد...
این انسان شریف و نیکوکار امروز برای کمک به این بی صدایان ستم دیده به کمک من و شما نیاز دارد. به یاری او بشتابیم...
 داستان ششمشاد:
یکروز خانم مهربانی از خارج از کشور بمن گفتند که برای نجات درمان و عقیمسازی و...یک ماده سگ بدبخت کمک مالی میکنند. رامیاد پاکمنش رفت دنبال اینکار و روزهای متوالی با هزار جور کلک و حتی قرص خواب اقدام به گرفتن این سگ بسیار بسیار وحشت زده
کرد. او در حوالی میدان انقلاب تهران بود و چندی پیش زاییده بود و بچه هایش ظاهرا غیب شده اند. اینرا یک خانمی که به او غذا میداده گفته.حتما یک نامردی بچه هایش را برده سر چهار راه فروخته یا برده کشته تا زمین را از نجاسات پاک کند!! سرش به زیر چرخ گردون باد...آمین.
خلاصه هرچه به شما بگویم که رامیاد شب و روز برای گرفتن او چقدر زحمت کشید و من هم داشتم اینجا در رشت حرص میخوردم کم گفته ام! خانم خانی و دیگرانی که اسمشان را نمیدانم خیلی کمک کردندتا گرفته شود که از همه به نوبه خودم سپاسگزارم. خیلی خوشحال شدم که رامیاد بمن زنگ زد و گفت گرفتتش و می آوردش شفاخانه. بهرحال او آمد و اوائل خودش را قایم میکرد.اما الان با من دوست شده و پیش بقیه سگهاست.برایش دکتر آوردم به شفاخانه چون اصلا نمیتوان به او قلاده بست و سوار ماشینش کرد. او سگی بوده که از همه کتک میخورده.امیدوارم دست هرکس که او را اینگونه کتک زده تا از همه بترسد جوریکه دست دامپزشکش را هنگام معاینه تکه پاره کند...بشکند!

آزاده محجوب
 داستان ستاره معروف به مامان دماغ درازه
اواخر شهریور ماه بود .ستاره سگ ماده بیچاره ای بود که از گرسنگی میرفت مرغ و اردکهای محل را میگرفت و همه میخواستند بکشندش.صاحبش او را پشت دیوارخانه شان گذاشته بود و همانجا هر سال بعد از جفت گیری با هر سگی که در محل ما بود، میزایید.برخی توله هایش میمردند و بقیه قسمت همسایگان میشدند البته اگر نر بودند.تا اینکه خبر به من رسید که در همسایگی ما چنین افتضاحی در حال وقوع است.به صاحب خیلی عزیزش! گفتم سگ و توله هایش را برایم بیاور.
 ایشان گفتند او سگیست که خیلی کتک خورده از همه و اصلا به دست نمی آید.من هم کسی را نداشتم برود بگیردش. تا اینکه یکروز آمد و سگ را تحویلم داد و گفت همسایه ها توله هایش را دزدیده اند!! خیلی خیلی عصبی و ناراحت شدم.
ستاره را به داخل شفاخانه آوردم و بردم شستمش.پر از کک و ساس و کنه بود و بسیار ترسو.بردیمش دکتر.آزمایش خون داد و انگل زدایی شد.عفونت خون داشت. مدتی درمان و تغذیه شد تا آماده عقیمسازی بشود.چند هفته پیش عقیم شد و همچنین واکسینه.رامیاد پاکمنش عزیز برایش جای مناسب پیدا کرد و الان با یک دوست سگش حالش خوبست. حوالی تهران رفته و الان دیگر اینجا نیست.
اخلاقش خیلی عوض شده بود و اجتماعی تر. من را که میدید شروع میکرد دم تکام دادن با سرعت زیاد و با نوع خاصی از عوعو کردن با من حرف میزد. واقعا اینکار را میکرد.با صدایش که ممتد ادامه میداد و چشمانی که از من بر نمیگرفت یک چیز را میخواست بمن بگوید. من عشقی بی پایان به او داشتم و از روزی که درباره اش شنیدم نگران سرنوشتش بودم که مبادا هنگام شکار ماکیان روستا برای سیر کردن شکمش و شیر دادن توله هایش کسی نکشدش... 

سپاس از رامیاد بزرگوار بخاطر جای دائمی ای که برای این نازنین من پیدا کرد.
آزاده محجوب
 داستان آفتاب
 از فرهاد و ساناز عزیز خواهر و برادر بزرگوارم بخاطر پرستاری از آفتاب سپاسگزارم.
 آفتاب دو هفته پیش که عمل شد پرستاری اش در تهران به عهده ی این دو یار مهربان من است.دست مریزاد.این اولین بیمار شفاخانه است که به علت نداشتن امکانات بستری در خارج
 از رشت و محیط شفاخانه نگهداری میشود.از اینجا یعنی رشت،رفت به کلینیک کلبه حیوانات کرج عمل شد و بعد از ظهر به کمک رامیاد پاکمنش رفت به تهران و خانه ساناز و فرهاد عزیز.

آفتاب تریر بدبختی بود که او را مرداد امسال در یکی از خیابانهای صومعه سرا یافتند و برایم آوردند.غرق کک و ساس بود و میلنگید.پستانهایش سیاه و آویزان بودند.عفونت خون و رحم داشت.مبتلا به یکی از شدیدترین انواع حساسیت به کک زدگی بوده و هست.چون سالها با این موجودات زندگی کرده.من همه کار برایش کردم و شهریور فرستادمش کلینیک کلبه حیوانات کرج تا ویزیت شود.رای بر عمل دادند و من آن موقع نمیتوانستم.تا اینکه چند هفته پیش برغم شرایط نامساعد مالی و اوضاع سخت شفاخانه،تصمیم گرفتم شانس دویدن را از او نگیرم.با خود گفتم شاید یکسال بعد هم نتوانستم اینجا را بسازم...آفتاب چه گناهی دارد؟!! چنانکه شاید پستش را خوانده اید با تمام مخارج عمل و رفت به کرج و غیره بیش از هشتصدهزار تومان خرج کردم تا بتواند راه برود.سالها پیش لگنش شکسته بوده و کسی نبرده بوده تا درمانش کند.او یک ماده سگ پیر است.سگ نگونبخت با آن درد جانکاه مانده تا استخوانش جوش خورده.اگر عملش نمیکردم آن یکی پایش هم از کار می افتاد و زمینگیر میشد.
آزاده محجوب
 داستان سوزی
 سوزی را رامیاد پاکمنش از شخصی که دیگر نمیتوانست نگهش دارد (بدلایل شخصی) گرفت.این شخص هم قبلا از یک دست یک نفر بی وجدان نجاتش داده بود که با سیم بوکسل میبستش.هنوز جای زخمهای عمیق حاصل از این زندگی پر رنج به وضوح زیر گردن این سگ بیچاره
هست.گوشت اضافه آویزان...واقعا زجر آور است.کسانی که سوزی را دیده اند در این دو سه هفته ای که آمده شفاخانه حتما دیده اند که چقدر نازنین است.تا میتوانستند از او توله میگرفتند.آمده اینجا در شفاخانه تا واکسینه و عقیم شود...بایستی هرچه زودتر رحمش برداشته شود چون فیبروم دارد و عفونت داشت که کنترل شد.واکسینه اش هم کردم.
 بعد از آن هم واگذار خواهد شد.کسانی که دوست دارند به عمل جراحی او کمک کنند تا نجات یابد،سوزی از ایشان سپاسگزار خواهد بود.
آزاده محجوب

 داستان گوسفند کوچولو!
داستان یک درد همیشگی و بی درمان...بی مسنولیتی مزمن
این کوچولو را یکی از همشهریان رشتی که یک دخترخانم بود با مادرش حدود ساعت ده شب برایمان آورد.موضوع از این قرار بود که این خانم جوان عصر همانروز با من تلفنی تماس گرفته و گفت
که این توله زیر ماشینش خوابیده. خانه شان در گلسار واقع بود.گفتم خب ببرید دکتر ببیند و انگل زدایی شود و بعد بیاورید.این خانم هم رفت و آن موقع شب با مادرش آمد و یک نسخه از دکتر را نشانم داد.روی آن نوشته بود:خانم محجوب،توله سی و پنج روزه است و بیست روز دیگر واکسیناسیون پیشنهاد میشود.
 به این دختر خانم گفتم خب بیست روز بعد بیایید ببرید واکسنش را بزنید.این خانم گویی که من چه حرف درشتی به او زده باشم گفت: م.....ن ن ن ؟!!! ما آوردیم بذاریمشو بری ی ی م! گفتم: قربونت،اینجا با هزینه های مردمی میچرخه یعنی نه میخوای پول غذاشو بدی نه پانسیونشو نه واکسنشو؟! ما حتی واسه واگذاری اینها کلی پول خرج میکنیم خانم...دیدم فایده ندارد. البته ایشان آن موقع شب ماشالله هزار ماشالله عین ماه شب چهارده خودشان را درست کرده بودند در حالیکه من و آناهیتا غرق گل و چل بودیم و داشتیم به سگها دارو میدادیم! .بهرحال خجالت هم بد چیزی نیس!!!
راستی این دخترخانم یک چیز دیگر هم افاضه فرمودند و آن اینکه: یک خانم شماره تلفن ما را بهشان داده و گفته : دیگه بردی پیش خانم محجوب خوشبختیش تضمینه.
 من فقط میخواهم یک چیز را به این خانم و همه خانمها و آقایانی که ترجیح میدهند ":فکر" نکنند که اینجا چه خرج و برجی دارد بگویم:نمیترسید جایی که سگها را خوشبخت میکنند با بی مسئولیتی های شما درش بسته شود؟!!
راستی به لطف رامیاد پاکمنش دارای خانه دائمی شد.

آزاده محجوب

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر